مقاله حاضر با ديدگاهي تحليلي - تاريخي بهطور خلاصه به وقايع سياسي، فرهنگي مصر پس از عثمانيان يعني از زمان محمدعلي تا دهه هشتاد و سپس با تکيه بر منابع دست اول گروههاي جهادي، به تبيين انديشهها وعقايد سلفيان جديد ميپردازد. اين مقاله درصدد پاسخگويي به اين سؤال است که چرا گروههايي از مسلمانان انقلابي به «سلفيان تکفيري» شناخته شدهاند.
سلفيه، در تاريخ فرهنگ اسلامي لقبي معروف براي کساني است که عقايدشان را به احمدبن حنبل (241 ه) منسوب ميکردهاند. [1] روزگار احمدبن حنبل مصادف بود با شکلگيري عصر اول عباسيان (132-232 ه)، پيدايش حرکتهاي ديني و سياسي، [2] بالندگي برخي از علوم اسلامي [3] و نهضت علمي ترجمه، [4] انديشههاي سلفيه در قرن هفتم، با طرح مسائل کلامي بيسابقه از سوي ابنتيميه [5] (661-728ه) و شاگردش ابنقيم جوزي (691-751ه)، و در قرن دوازدهم از سوي محمد بنعبدالوهاب (1111-1206ه) احيا گرديد. [6]
در قرن هفتم که دولت مماليک بر سر کار آمد و قاهره را پايتخت خود قرار داد، [7] تعاليم مذاهب حنفي، مالکي، شافعي و حنبلي مورد توجه بود و تصوف و طريقتهاي صوفيانه روي در گسترش داشت. [8] بهعلاوه، حملات مغولان و سقوط بغداد، سبب شده بود تا مرکز انديشه اسلامي از آن پس به دمشق و قاهره منتقل شود. [9] از ميان بحثانگيزترين مباحث اين دوره که ابنتيميه به ترديد و مجادله در آنها برخاست بايد به ترديد در اهميت و احترام بيتالمقدس نزد مسلمانان، شناخت خدا از طريق عرفان و تجربه شخصي و نيز به انتساب مغولان به اسلام و حرمت جهاد با آنان، اشاره کرد. [10] عقايد وهابيت که در قرن دوازدهم در خارج از قلمرو امپراتوري عثماني و طي توافقي بين محمدبنسعود و محمدبنعبدالوهاب ظهور کرد، مطابق مذهب حنبلي و افکار ابنتيميه بود. شناخت خداوند بدون تخطي از حدود قرآن و حديث، رؤيت خداوند در بهشت و عدم اعتقاد به عصمت نبي از جمله اعتقادات محمدبن عبدالوهاب بود [11] تأثير محمدبنعبدالوهاب در گسترش انديشههاي سلفيه به نحوي بود که پيروان وي به پيروي از ابنتيميه، خود را سلفيه ناميدند. [12]
بدين ترتيب بايد پيروان سلفيه، از احمدبنحنبل تا محمدبنعبدالوهاب را مربوط به دوران سلفيان قديم دانست و تجزيه امپراتوري عثماني را آغازي براي پيدايش زمينههاي شکلگيري سلفيان جديد.
**مباني کلامي سلفيه
مهم ترين مباني کلامي سلفيه را ميتوان در تبعيت از فهم و روش صحابه تابعان و محدثان قرن دوم و سوم، مخالفت با تأويلهاي کلامي - فلسفي در باب آيات قرآن و روايات، ايمان تام به ظواهر نصوص - هرچند معناي آنها فهميده نشود - تقدم نقل بر عقل و توسعه مفهوم شرک و کفر خلاصه کرد. مهم ترين جنبه اجتماعي اين گروه نوعي جزمگرايي فرقهاي است، به نحوي که فقط پيروان خود را فرقه ناجيه [13] و قوم بر حق ميدانند و ديگر گروههاي مسلمان را باطل، گمراه و گاهي کافر و مشرک.
سلفيان قديم و جديد در بسياري از مواضع نظري مشترکند، اما مهم ترين وجه تمايز سلفيان جديد کاربرد خشونت و اعتقاد راسخ به انديشه «تکفير» است.
**سقوط امپراتوري عثماني و آغاز تحولات مصر
امپراتوري عثماني [14]پس از شکلگيري در اواخر سده 14 ميلادي در نواحي مرزي آناتولي، در زمان سليمان اول (1520-1566 م) به اوج قدرت خويش دست يافت اما پس از آن به سبب آشفتگي اوضاع اقتصادي، سياسي و فرهنگي، رفتهرفته در سده 17 و 18 رو به ضعف و زوال نهاد؛[15] شورشهاي مذهبي و اجتماعي و تأسيس برخي حکومتهاي خودمختار محلي و رواج انديشههاي نوخواهانه و اجراي پارهاي اصلاحات حقوقي، مدني و سياسي[16] آغازيدن گرفت. قبول بعضي پيمانها [17] و وقوع جنبشهاي تجزيهطلبانه در سدههاي 18 و 19، سبب جدا شدن سرزمينهاي بسياري از امپراتوري عثماني شد. [18] کشورهاي آفريقايي به علت روابط نزديک با اروپاي جنوبي، دوري از مراکز اسلام و نفوذ اروپاييان، از نخستين نواحي عربي جدا شده از امپراتوري عثماني بودند[19] شمال آفريقا يعني مصر و مغرب عربي (سرزمينهاي غربي مصر تا اقيانوس اطلس شامل ليبي، تونس، الجزاير و مراکش) به لحاظ سياسي از اهميت ويژهاي برخوردار است. اين منطقه مهم اسلامي از آغاز اسلام تا زمان خلافت عثمانيان حوادث مهمي را از سر گذرانده است. [20] اسلام از دروازه مصر وارد آفريقا شد و مصر همواره کانون پرورش انديشمندان مذهبي اهل سنت و حافظ ميراث ادبي و فرهنگي اعراب بوده است. [21] حکومت مستقل مصر که توسط محمدعلي (1805م) آغاز شده بود تا 1952 ادامه يافت. در اين زمان اوضاع آشفته داخلي و خارجي حکومت ملک فاروق،[22] زمينه را براي کودتاي نظاميان به رهبري سرلشکر محمد نجيب و سرهنگ جمال عبدالناصر [23] فراهم و ملک فاروق را در ژوئيه 1952 ناچار به استعفا کرد[24] در پي اصلاحات نظامي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اداري محمدعلي، [25] انديشههاي نويني در مصر پديد آمد و زمينه مساعدي براي فعاليتهاي روشنفکرانه ديني، اجتماعي و سياسي افرادي چون سيدجمالالدين اسدآبادي (1839-1897)، محمد عبده (1849-1905)، رشيدرضا (1865-1935)، سيدقطب (1903-1966) و حسن البناء (1906-1948) در واکنش به روند سکولار شدن جامعه مصر در اين دوره فراهم شد. [26] احساس از دست رفتن هويت اسلامي جامعه مصر در روند تغييرات اجتماعي - سياسي، مهمترين انگيزه اين اشخاص بود. از ميان همه احزاب، انجمنها و نهضتهاي اسلامي اين دوره جماعت اخوانالمسلمين که در 1928 تشکيل شد و به تعبير برخي رهبران آن نهضتي سلفي [27] است، اهميت فوقالعاده دارد. درباره اين احزاب در منابع مختلف به اندازه کافي بحث شده است. [28] اما تکيه اصلي اين مقاله بر معرفي رويه گروههايي است که از «اخوان» جدا شدند و براي احياي هويت اسلامي جامعه مصر به خشونتهاي ديني دامن زدند.
**آغاز خشونتها به نام دين در مصر
ظهور گروههاي سلفي در مصر که گاهي گروههاي «رفض» اسلامي [29] خوانده ميشوند، مربوط به اواخر دهه بيست تا دهه هشتاد ميلادي است. اهداف عمده اين گروهها را، که بعدها در ديگر کشورهاي عربي و نيز مناطقي مثل پاکستان و افغانستان هواداراني پيدا کردند، بايد در اين موارد خلاصه کرد: اصلاح جوامع مسلمان، احياي عظمت مسلمين، اتحاد سرزمينهاي عربي و بازگشت به خلافت عثماني از طريق تمسک به قدرت و در مواردي به خشونت. [30] اولين گروهي که از اخوان المسلمين جدا شد و رويه خشونتآميز اختيار کرد، سازمان «شباب محمد» بود. اين سازمان که به صورت مستقل از نيمه دوم دهه چهل وارد عمل شده بود، نقراشي پاشا را ترور کرد. سپس در همان دهه، گروههاي ديگري ظهور کردند که همگي متکي بر حربه «تکفير و جهاد» و پيرو انديشههاي اخوان المسلمين بودند. در 1958 نبيل بُرعي از اعضاي اخوان، گروه «شباب مسلم» را تشکيل داد. در 1973 «تنظيم الجهاد» را علوي مصطفي و «تنظيم الفنيه العسکريه» را صالح سَرِيه بنا نهادند. يحيي هاشم نيز در 1975 سازماني تأسيس کرد که معتقد به جهاد مسلحانه عليه حکومت بود. سپس «تنظيم التکفير و الهجره» به رهبري شکري احمد مصطفي در 1977 و «جماعه الجهاد الاسلامي» به دست محمد عبدالسلام فرج در 1979 ايجاد شد. [31] پيدايش حرکتهاي اسلامي معاصر با شعار «لاحاکميه الالله» در مصر آغاز شد. اين شعار که در انديشه اخوان المسلمين و ديگر گروههاي ديني، شکل يک اصل اعتقادي استوار به خود گرفته بود، موجب بروز خشونتها و تندرويهايي شد. نتيجه عملي اين شعار آن بود که جماعتهاي ديني، زبان به تکفير اعضاي جامعه گشودند و معتقد شدند با دست يافتن به قدرت در جامعه ميتوانند حاکميت خداوند را مستقر کنند. گروه صالح سريه از نخستين جماعتهايي بود که اين انديشه را پي گرفت. پس از آن، شکري مصطفي در کنار انديشه حاکميت، به طرح ايده جديد «هجرت» [32] پرداخت. هجرت از «دار الحرب» «دار الکفر» به «دار الاسلام»، با هدف کسب آمادگي براي جهاد و دستيابي به قدرت مطرح شد.
جماعت اسلامي جهاد نيز از گروههايي بود که در امتداد انديشههاي صالح سريه حرکت ميکرد و جهاد عليه حکومت کافر را هدف اصلي اين سازمان ميدانست. [33] شناخت ولو کوتاهي از هر يک از اين رهبران ميتواند ما را به انديشههاي سلفيان جديد نزديکتر کند. صالح سريه در شهر حيفا، از نواحي فلسطين به دنيا آمد و در 1971 در قاهره در رشته روانشناسي تربيتي دکتري گرفت. وي مدتي را به دليل همکاري با حزب التحرير الاسلامي در زندان بود. در 1973 تنظيم الفنيه العسکريه را تأسيس کرد و در 1975 به اتهام اقدام عليه نظام حکومتي مصر، اعدام شد. [34] شکري مصطفي در يکي از دورافتادهترين نواحي کوهستاني حوالي اسيوط، در منطقهاي که محل امني براي قاچاقچيان اسلحه و مواد مخدر محسوب ميشد، متولد و در همانجا دوران کودکي و جواني خود را گذراند. او تحصيلاتش را در رشته کشاورزي ادامه داد و در همين دوران بود که به علت انتشار اعلاميههاي اخوان المسلمين به زندان افتاد و در 1977 در زندان اقدام به تشکيل گروه کرد. وي در 1978 به اعدام محکوم شد. [35] محمد عبدالسلام فرج در بُحَيره، حوالي قاهره، متولد و بزرگ شد. او از دانشکده مهندسي برق قاهره فارغالتحصيل شد و به گروههاي سرّي اسلامي پيوست. او با تعدادي از دوستانش در 1979 گروه جهاد اسلامي را بنيان نهاد. محمد سالم الرِّحال اردني، دانشجوي الازهر، کمال سعيد حبيب، فارغالتحصيل دانشکده اقتصاد، محمد راشد، دانشجوي دانشکده کشاورزي قاهره، نعيم عبدالفتاح، تاجر شهر بولاق، از افرادي بودند که در شکلگيري سازمان جهاد اسلامي نقش داشتند. اين گروه معتقد بود همه حاکمان جوامع اسلامي کافرند و بايد آنها را کشت. آنها پس از ترور انور سادات در6/10/1981 حدود 9 اقدام خشونتبار ديگر، با استفاده از سلاح گرم در قاهره و برخي نواحي آن صورت دادند. [36] از کاوش در احوال رهبران و اعضاي اين گروهها و توجه به شرايط نابسامان مصر نکات مهمي ميتوان نتيجه گرفت که در پديد آمدن خشونتهايي به نام دين مؤثر بوده است. اول اينکه محل زندگي اين افراد، اغلب روستاهاي کوچک و حومه شهرهاي بزرگي چون قاهره است. اين مناطق به علت فقر و کمبود امکانات زندگي و دوري از مراکز خدماتي، مراکز حاشيهاي محسوب ميشود که محدوديتهاي زيادي را در مسائل تربيتي، فرهنگي و اقتصادي به خود ديده است.
دوم غالب رهبران و اعضاي اصلي جنبشهاي سلفي را دانشجويان و فارغالتحصيلان رشتههاي فني مهندسي و رشتههاي غير علوم اسلامي تشکيل ميدادند، نه دانشجويان علوم اسلامي. اين وضع در گروههاي سلفي بعدي و رهبران آن مثل القاعده، بن لادن و ايمن الظواهري نيز ديده ميشود. بنابراين ميتوان گفت شناخت آنان از اسلام در واقع بيشتر مکانيکي و ظاهري بوده و تمسک آنان به پارهاي از آموزههاي ديني با هدف احراز هويت و به دست آوردن قدرت سياسي همراه بوده است. نکته سوم، اهميت نقش زندانها در گسترش جنبشهاي تکفيري و گسترش خشونتها را نبايد ناديده گرفت. ترورهاي انجام شده توسط بخش زيرزميني اخوانالمسلمين، بازداشتهاي گسترده دوران ناصري [37] و اوجگرفتن خشونتهاي سياسي و اجتماعي در گروههاي اسلامي پس از دهه هفتاد، [38] هريک به تنهايي کافي بود تا چندين هزار نفر از متهمان سياسي را روانه زندانها کند. در حقيقت زندان، محل مناسبي براي آشنايي و تبادل نظر رهبران و گروهها با يکديگر و مکاني براي تشکيل گروههاي سرسختتر، بهمنظور غلبه بر نظام حاکم محسوب ميشد.
تصميمات و برنامههاي سياسي اقتصادي دولت در دهه هفتاد نيز نقش بسيار قابلتوجهي در دامن زدن به نارضايتيها و ايجاد خشونت ديني داشت. علاوه بر پيامدهاي جنگ 1967، سياست درهاي باز اقتصادي در 1974 و صلح با اسرائيل در 1979 از جمله اين تصميمهاست. شرايط نامطلوب اقتصادي حاصل از سياست درهاي باز، با شکست مصر در جنگ وخامت بيشتري پيدا کرد. سرانجام پس از صلح مصر با اسرائيل، مبارزه سازمانيافته با نظام، از جانب گروههاي اسلامگراي سلفي، شکل يک تکليف واجب ديني به خود گرفت.[39]
**اصول اعتقادي سلفيان جديد
تحليل اصول اعتقادي سلفيان جديد، در اينجا براساس ميثاقنامههاي اين گروهها در دهه 70 و 80 ميلادي است. اين ميثاقنامهها که از جانب رهبران و براي تبيين خط مشي سياسي، عقيدتي گروهها صادر ميشدند بههمراه دفاعيههاي اعضاي گروههاي مذکور در دادگاههاي نظامي مصر، در مجموعهاي دو جلدي با عنوان النبي المسلح گردآوري شده است. [40] جلد اول با عنوان فرعي الرافضون، با مقدمهاي کوتاه و تحليلي درباره علل شکلگيري انديشه تکفير و خشونت ديني، از سيداحمد رفعت آغاز ميشود. پس از آن، متن اصلي ميثاقنامههاي سرّي گروههاي اسلامي دهه هفتاد، بدون هيچگونه تحليلي ارائه شده است. در جلد دوم با عنوان فرعي الثائرون، پس از تحليل مفهوم «اسلام اعتراضي» ميثاقنامههاي اصلي سلفيان دهه هشتاد، به همراه دفاعيههاي آنان در دادگاههاي نظامي مصر، ارائه شده است. اين کتاب، مهمنرين مرجع موثق درباره مباني و انديشههاي گروههاي اسلامي است که از طريق آنها ميتوان به تبيين اهداف، علل ظهور و انتشار اين نهضتها در دهههاي اخير و تأثيرات آن بر حيات سياسي اجتماعي مصر و ديگر کشورهاي عربي و اسلامي پي برد.
در اين قسمت، به بيان مهم ترين آرا و نظريات سلفيان جديد ذيل پنج ويژگي بارز آنان ميپردازيم تا معلوم شود، چرا جماعتهاي سلفي جديد، به سلفيان تکفيري مشهور شدهاند.
1. تبعيت از سلف صالح
سلفيان قديم، خود را مقيد به تبعيت از سلف صالح ميدانستند و سلف صالح در نظر ايشان، محدود به صحابه و تابعين يا پيروان ايشان ميشد. در حالي که سلفيان جديد، مرز زماني و عقيدتي صحابه و تابعين را شکسته و افکار خود را بيشتر به افکار و آراي ابن حنبل و ابن تيميه مستند ساختهاند. اعاده خلافت اسلامي از پيامدهاي اعتقاد به انديشه پيروي از سلف است. خلافت از نظر ايشان موجب حراست از دين و دنيا ميشود و اين امر با اصل «الانقلابيه» تحققيافتني است. اين اصل به معناي طرد کامل جوامع جاهلي است. به موجب اصل الانقلابيه، که به معناي ايجاد تغيير در عرصههاي مختلف زندگي است، همه سازمانها و جوامع ملي و بينالمللي امروزي به دليل اتخاذ مباني غيراسلامي در حوزههاي اعتقادي، اخلاقي و تشريعي، جاهلي بهشمار آمده شايسته طرد تلقي ميشوند. [41] کمال السعيد حبيب، از رهبران الجهاد، در ميثاقنامه «الاحياء الاسلامي»، تاريخ اسلام را از جهت وابستگي جامعه به اسلام و بهرهگيري نظام حاکم از دستورات الهي، به چهار مرحله تقسيم ميکند. [42] وي در اين تقسيمبندي، جامعه دوره خلفاي راشدين را بهعنوان مرحله اول و نمود کاملي از نظام زنده اسلامي ميداند.
در مرحله دوم، نخستين گسستها بين جامعه و روش اسلام بروز کرد و رهبري سياسي از رهبري فکري جدا شد و تحول حقيقي جامعه به سوي جاهليت، که همان تبديل خلافت به سلطنت بود آغاز شد. در مرحله سوم، که پس از سقوط خلافت عثماني آغاز ميشود، جامعه بهکلي از روش و انديشه اسلامي فاصله گرفت؛ و دورهاي که ما اکنون در آن زندگي ميکنيم، مرحله چهارم تاريخ اسلام است که گروههايي از مردم فرياد بازگشت به جامعه اسلامي را سر ميدهند. [43] وي ميگويد: «ما خواهان بازگشت به بهترين مرحله تاريخ هستيم، روزگار هماهنگي بين جامعه و اسلام، دوره تلاش براي نجات عالَم از انديشههاي جهل و جاهليت. ما بايد به اسلام خالصي که بشريت چهارده قرن پيش در آن ميزيست، بازگرديم». [44] بنابراين، بازگشت به اسلام زمان پيامبر و صحابه و تبعيت کردن از ايشان در همه شئون زندگي، تنها راه احياي اسلام تلقي ميشود. در سخن از جامعيت و شمول اصل «پيروي از سلف» در انديشه سلفيه، گفتني است که ايشان بر اين نظرند که با اجراي شيوههاي آموزشي و اعمال اسلوبهاي نظامي و قضايي دوران سلف در عصر حاضر، ميتوان اسلام را احيا کرد. در ادامه مقاله به مواردي از اين دست به صراحت اشاره خواهد شد.
صالح سريه در مقدمه رساله الايمان، [45] کاربرد روشهاي عقلاني و فلسفي در فهم کتاب و سنت و گسترش فرق و مذاهب سياسي پس از عصر خلفاي راشدين را نتيجه دور شدن از مسير سلف در فهم کتاب و سنت و اختلاف دانشمندان در مسائل اعتقادي ميداند، اختلافاتي که بيشتر حول محور صفات خدا و تأويل آنها، مسئله قضا و قدر، قضيه خلق قرآن و مرتکب گناه کبيره رخ داد. [46] صالح سريه حتي در مسائل تفسير و علوم قرآن نيز معتقد به پيروي از سلف است. او توصيه ميکند که بين انسان و قرآن نبايد هيچ «مانعي» باشد بلکه بساطت و سادگي قرآن، وجود هرگونه تفسيري را نفي ميکند. [47] وي تفاسير فقها و صوفيه را نميپذيرد و بر اين باور است که ايشان اسرار و رموزي را براي آيات قرآن بيان ميکنند که با ظاهر آنها تناسب ندارد. وي تفسيري را ميپذيرد که مبتني بر زبان عربي ساده، احاديث نبوي يا منطبق بر فهم عصر اول باشد. [48] وي معتقد است: «در تفسير حقيقي قرآن بايد به تنفيذات و فهم عصر اول به دليل دسترسي آنان به نقل صحيح اعتماد کنيم و براي اين منظور تفسير ابنکثير بهترين تفسير است».[49] در انديشه شکري مصطفي، ديگر رهبر سلفي، تبعيت از سلف صالح منحصر به امور اعتقاد نيست بلکه در امور نظامي هم بايد تابع سلف صالح بود.
وي با تکيه بر تعدادي از احاديث منقول از پيامبر، که معناي ظاهري آن حاکي از کاربرد شمشير در جنگ بين مؤمنان و کفار است و با کنايه زدن به ابزارهاي جديد جنگي سعي دارد اثبات کند که بنابر سخن پيامبر، مؤمنان بايد در جنگها از ابزارهاي ابتدايي استفاده کنند. به نظر ميرسد روش ظاهرگرايي در فهم متون و تبعيت محض از سلف صالح باعث شده تا شکري از وجود بعضي کلمات نظير «الخيل، إرموا و إرکبوا، رباط الخيل، السهام، الصف، السيف، النبل» در متون اسلامي، چنين برداشتي داشته باشد. [50] در واقع شکري از يک طرف تصور کرده که چون در جنگهاي الکترونيکي و پيشرفته امروزي جايي براي اسب و تير و شمشير و صف بستن نيست و از آنجا که زبان عربي و توانايي پيامبر در سخنوري، اين امکان را ايجاد ميکرد که پيامبر کلمه عربي «اسلحه» را جايگزين اين کلمات کند، پس ميتوان نتيجه گرفت که مراد اين متون از جنگ، همان جنگها به سبک قديم است. [51] او حديثي از پيامبر نقل ميکند که: «نظام جنگي دو لشکر همانند نظام قديم، يعني «نظام صف» خواهد بود. لشکرها مقابل يکديگر صف ميبندند آنچنان که براي نماز مرتب ميشوند». پس از آن تأکيد ميکند که نظام صفي، مناسب جنگها و سلاحهاي جديد نيست.[52]
محمد عبدالسلام فرج، رهبر جماعه الجهاد، رساله الفريضه الغائبه را براساس فتاوي ابن تيميه (728 ه) و تفسير ابنکثير (744 ه) نگاشت. فرج در اين رساله با تکيه بر احاديث منسوب به پيامبر اکرم و غالباً رواياتي منقول از ابوهريره و ابن عباس و گاهي با استناد به آراي کلامي ائمه چهارگانه اهل سنت سعي ميکند پايبندي خود را به اسلافش نشان دهد. فرج مهمترين سخنانش را در ذيل موضوعاتي مثل «دارالکفر و دارالاسلام، ارتداد حاکمان عصر، مقايسه بين حاکمان مغول و حاکمان عصر، حکم کمک به افراد مرتد، حکم مسلمانان فراري از لشکر تاتار، احکام جنگ با مغولان، مجازات ترک جهاد و شبهات فقهي درباره جهاد با مغولان» مطرح کرده است. [53] محور سخن در همه مباحث فوق «کفر و جهاد با کفار» است. عبدالسلام فرج با تکيه بر آراي ابنتيميه و ابنکثير، مقايسهاي بين مغولان و حاکمان عصرش انجام ميدهد. وي معتقد است مغولان، عليرغم اقرار به اسلام و شهادتين، از اجراي احکام الهي سر باز ميزدند، به مسلمانان و سرزمينهاي اسلامي هجوم ميبردند و رهبرانشان و حاميان آنها افرادي منافق، زنديق و بدعتگذار بودند. به نظر فرج هرکس از اوامر جاهلانه و سنتهاي کافرانه مغولان پيروي کند، از دوستان آنها خواهد بود، اگرچه مسلمان باشد. وي پس از وصف مغولان ميگويد: آيا اين صفات همان صفات حاکمان امروز و حاميان و اطرافيانشان نيست؟ [54]
2. تمسک به ظواهر نصوص قرآن و سنت.
از مهم ترين مباني عقيدتي سلفيان قديم، پيروي از ظاهر نصوص قرآن و سنت و مخالفت با تأويل و تفسير بود. سلفيان جديد نيز با تکيه بر معناي ظاهري متون ديني و فارغ از هرگونه تفسير و تأويلي به توجيه فعاليتها، احکام شرعي و تکاليف خود ميپردازند. آنان در روش بيان خود با بهکارگيري فراوان آيات قرآن و بدون توجه به ارتباط منطقي آيات محکم يا متشابه بودن آنها يا شأن نزول خاص هر آيه، در ترسيم چهره واقعي اسلام، چنان که خود ميپندارند، ميکوشند. براي اثبات اين ادعا به گزارش نمونهاي در انديشههاي هر يک از رهبران گروه بسنده ميکنيم. صالح سريه معتقد است يکي از عواملي که سبب تعمق و ژرفنگري در مسائل ديني شد، روشهاي عقلي بود. روشهاي عقلي در فهم کتاب و سنت فقط بعد از ورود فلسفه يوناني، هندي و فارسي به زبان عربي، باب شد؛ در حالي که صحابه مطالب و مسائل ديني را با ايمان و تسليم و بدون تعمق و تحقيق ميپذيرفتند. [55] وي ملائکه، شياطين و جن را متعلق به عالم غيب ميداند که دانش انسان، افزونتر از آنچه در کتاب و سنت وجود دارد، بدانها نميرسد. بحث کردن از اين مطالب، خارج از حيطه کتاب و سنت، باطل و بيفايده و بدعتي شايسته مبارزه است. [56]
از نظر صالح سريه، يکي از مشکلاتي که پس از قرن سوم تا زمان حال گريبانگير علماي اسلام شده، غفلت از سخنان رسولالله و اعتماد به رأي رجال دين است. [57] او آثار فقها، اصوليان، مفسران و صوفيان را مملو از احاديث موضوعي (جعلي) ميداند و راهي که براي خروج علوم اسلامي از اين انحطاط پيشپا مينهد، فقط بازگشت به احاديث پيامبر (ص) مي داند: [58] «نميتوان به اسلام حقيقي بازگشت مگر با رجوع به قرآن و حديث نبوي. کتاب و سنت به شعاري بيمعنا تبديل شده است؛ زيرا افرادي که اين شعار را ميشناسند کاملاً از سنت غفلت کردهاند. ما ناچاريم کتاب و سنت را در کنار هم مطالعه کنيم و سيره را بهعنوان الگو آموزش دهيم». [59] شکري مصطفي، رهبر جماعه التکفير و الهجره، در «ميثاقنامه خلافت» [60] معناي «حق و باطل» را چنين تبيين ميکند. خداي تعالي براي نصرت دينش، صراط مستقيم را قرار داد و تقديري بهتر از اين نبود. خداوند همه اشيا را به حق آفريد و هر دستوري که داد نيز برحق بود. او در هيچ کار باطلي وارد نشد و هيچيک از فرمانهاي او بيهوده نيست. شکري سپس براي تأييد سخنانش آيات زير را ميآورد. [61] «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلک ظن الذين کفروا فويل للذين کفروا من النار»؛ [62] «ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا يعلمون»؛ [63] «هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا»؛ [64] «ان وعدا… حق»؛ [65] «کذلک حقت کلمت ربک عليالذين فسقوا انهم لا يومنون». [66] شکري در ادامه بحث «حق و باطل»، با بيان معاني لغوي، اصطلاحي، قدري و تکليفي «حق»، به سخن گفتن از تلاوت قرآن ميپردازد. [67] تلاوت قرآن از نظر او امري است بهحق و براي حق، زيرا شنونده را از شرايط و وقايع آينده مطلع ميکند.
تلاوتي که شنونده را از آينده آگاه نکند بيفايده است. شکري با اعتقاد به وعدههاي الهي درباره نصرت مؤمنان و غلبه نظامي بر کافران به وسيله ابتداييترين ابزارهاي جنگي، هرگونه تأويلي در اين زمينه را رد ميکند. او وجود سلاحهاي جديد را به ديده انکار مينگرد و با تکيه بر رواياتي منقول از پيامبر، از نبرد بزرگي بين مؤمنان و کافران در آخر الزمان خبر ميدهد و معتقد است اين نبرد نيز با ابزارهاي جنگي زمان پيامبر اتفاق ميافتد. او با تفسير شمشير و سنگ، به بمب و توپ نظامي، مخالف است و برخلاف ديگران دجال را نماد شر، عيسي را نماد خير و يأجوج و مأجوج را نماد قحط نميداند. وي ميگويد نبايد اسبهايي را که پيامبر حتي از رنگشان در آخرالزمان خبر داده، به تانک تعبير کرد. [68] شکري با تمسک به معناي لفظ «اُمي» در آيه «هو الذي بعث في الاميين رسولا…» [69] ميگويد: «پيامبر «امي»، پيشاپيش اين امت قرار دارد، بهترين امتي که برگزيده شده تا قرآن کريم را بيان کند. کساني که ميخواهند لفظ «الاميه» را به غير از معناي ظاهري آن تأويل کنند، بدانند که ما امت «امي» هستيم؛ نه نوشتن ميدانيم و نه حساب کردن. معناي لفظ «الاميه» در کتابهاي لغت، ناتواني از نوشتن و حساب است، چنانکه در القاموس المحيط بيان شده: «امي» کسي است که نمينويسد، يا از روز تولد نوشتن نياموخته و همچنان برهمين حال باقي مانده است.» [70]
3. تأکيد بر نقل و مخالفت با علم و دانش جديد :
سلفيان براي عقل و تفسير عقلي به معناي جامع کلمه، شامل همه دانشهاي جديد، اهميتي قائل نيستند و به لحاظ روشي ،منقولات ديني و احکام شرعي را بر دادههاي علمي و عقلي مقدم ميدارند. در نظر آنان علم و عقل هنگامي مفيدند که در جهت شرع باشند. به عبارت ديگر، علوم مختلف بايد انسان را براي آخرت و انجام امور معنوي آماده کند. در اين ديدگاه، دانشهاي عقلي بشري «فتنه» اند، زيرا انسان را از خداوند بينياز ميکنند؛ قبل از هر چيز، عبادت و پرستش خداوند اهميت دارد و پس از آن تعلم و تعقل در حد ضرورت. حاصل کاوش در نظرات و آراي صالح سريه، چيزي جز تثبيت و تقويت مبناي فوق نيست.
وي با تأکيد بر اينکه يکي از اصول اسلام، ايمان به تقدير است (يعني هر خير و شري که به انسان ميرسد به خواست خداوند است)، ميگويد: پس از قرون سهگانه نخست، اعتقادات مسلمانان به سمت بحثهاي فلسفي درباره جبر و اختيار کشيده شد ولي ما اين جدل بيزانسي يا عقل يوناني را که مسلمانان را به فرق مختلف تقسيم کرد نميپذيريم، چراکه انسان در هر دو حالت جبر و اختيار بايد دستورات الهي را اجرا کند. [71] در پرتو همين مبنا، معيار درست در تفسير قرآن و چگونگي ايمان به آخرت نيز توصيف ميشود: «تفسير حقيقي قرآن اين است که کلمات متشابه يا آياتي را که داراي موضوع واحدند، گرد آوريم، يعني تفسير قرآن با قرآن». [72] صالح سريه در هيچيک از مسائل معرفتي و ديني، جايگاهي براي تعقل و انديشه منطقي قائل نيست: «مراد از ايمان به آخرت، قانعسازي منطقي نيست، زيرا قانعسازي منطقي و استدلال علمي ايمان ناميده نميشود و صاحبش را از کفر خارج نميکند. ايمان به آخرت يعني يقين کردن به حقيقت بهشت و جهنم». [73]
شکري مصطفي نيز به تقدم نقل بر عقل، پايبند است. شکري از علم، تعبير به «فتنه» ميکند و علم را سبب سرکشي و طغيان و بينيازي بشر معرفي ميکند. شکري تفسير سوره علق را که اولينبار بر پيامبر نازل شده، ناظر و بيانگر سير شکلگيري اين فتنه ميداند. از ديدگاه وي، خداوند در اين سوره با نام خويش «اقرا باسم ربک»، بندگان را به يادگيري چيزهايي که منجر به عبادتش شود فرا ميخواند «علم الانسان ما لم يعلم» ولي بندگان به واسطه فتنه علم، از عبادت و پيمودن مسير حق منحرف شدند: «کلا ان الانسان ليطغي ان رءاه استغني». [74] او تصريح ميکند علمي که خداوند براي بشر قرار داده تا طغيان نکند و دانشي که پيامبر بر هر مسلماني واجب کرده همانا دانش آخرت است و مقصودش عبادت پروردگار. [75] شکري مصطفي با تأکيد بر سيره پيامبر، پرداختن به هرگونه دانشي را نافع نميداند و مسلمانان را فقط به بندگي و عبادت الهي فرا ميخواند.
او علمآموزي را به نحوي ميپذيرد که قطعاً به سود آخرت باشد: «محمد و اصحابش که شبها را به عبادت و روزها را به تلاش در راه خدا ميگذراندند، آيا نميتوانستند به دانش طبيعيات و رياضيات، کاوش در فضا و يا ساختن تمدن جديد بپردازند». [76] «من معتقدم مسلمانان در درجه اول، قبل و بعد از هر چيز، بندگان خدا هستند. علم و دانشاندوزي نزد مسلمانان براي نفس علم نيست، بلکه آنان از اين طريق خودشان را براي آخرت آماده ميکنند نه دنيا. اينان به قدر ضرورت ميآموزند، چراکه يادگيري بيش از ضرورت، براي غيرخدا خواهد بود». [77] شکري مصطفي در «ميثاقنامه خلافت»، جايي که خبر از پيروزيهاي نظامي آينده مسلمانان ميدهد، حديثي را از پيامبر نقل ميکند. مفهوم حديث اين است که «جنگي بين مسلمانان و روميان روي ميدهد که سه شبانهروز بهطول ميانجامد و هيچيک از طرفين، غالب نميشوند تا اينکه در روز چهارم، پيروزي نصيب مسلمانان ميشود.» [78]
آنگاه شکري با شعف ميگويد: «وسايل برقي و سلاحهاي جديدي که شب و روز را تشخيص نميدهند، کجايند؟ خودروهاي جنگي، دستگاههاي الکترونيکي و ابزارهاي خبررساني و اطلاعاتي کجايند؟» [79] عبدالسلام فرج نظر برخي را که معتقدند طلب علم هم نوعي جهاد است، نميپذيرد و تنها امر واجب را «جهاد و قتال» ميداند. او از علم به «اقل السنن و المستحبات» تعبير ميکند و تقابل علم و جهاد را تقابل واجب عيني و «واجب کفايي» ميداند. [80] وي مجاهدين غير دانشمند بسياري را که از زمان پيامبر تاکنون سبب عزت و نصر اسلام شدهاند، بر دانشمندان الازهر برتري ميدهد؛ چراکه بر اين نظر است که هنگام هجوم ناپلئون به مصر، دانش علماي الازهر سودي نبخشيد، پس برندهترين سلاح براي رويارويي و مقابله با کفار، جهاد است، نه علم. وي درصدد تحقير قدر و ارزش علم و علما نيست بلکه نظرش اين است که نبايد فرايض الهي را با پرداختن به اموري مثل طلب علم، ترک کرد. فرج سخنش را با آيه چهاردهم سوره توبه [81] به پايان ميبرد. [82]
پانوشتها در دفتر روزنامه شفقا موجود است.
سخن مدیر
با سلام به همه دوستان عزیز
لطفا نظر یاتون نره
ما با نظر دادن شما دلگرم میشویم
یاعلی (ع)